محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
قصه ام دیگر ز نگار گرفت با نفس های شبم پیوندی است پرتویی لغزد اگر بر لب او گویدم دل : هوس لبخندی است خیره چشمانش با من گوید: کو چراغی که فروزد دل ما هر که افسرد به جان با من گفت: اتشی کو که بسوزد دل ما خشت می افتد از این دیوار رنج بیهوده نگهبانش برد دست باید نرود سوی کلنگ سیل اگر امد اسانش برد باد نمناک زمان می گذرد رنگ می ریزد از پیکر ما خانه را نقش فساد است به سقف سر نگون خواهد شد برسر ما گاه می لرزد باروی سکوت: غول ها سر به زمین می سایند پای در پیش مبادا بنهید چشم ها در ره شب می پایند ! تکینه گاهم اگر امشب لرزید بایدم دست به دیوار گرفت . با نفس های شبم پیوندی است : قصه ام دیگر ز نگار گرفت . توسط سلنا
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |